عاقا یبار رفته بودیم با خاندان مادری رفتیم شهربازی
*yohoo* *yohoo*
بعد رفتیم دستگاه مَسگاه هاشو استفاده کردیم و دم دمای عصر بود
رفتیم داخل آلاچیق
آلاچیقاش ازین آلاچیقایی بود که پنج تا ستونه با یه سقفه شیروونی
هفت هشتا صندلی پلاستیکی هم گذاشته بودن ام نشسته بودیم رو اینا
*modir* *modir*
داییم داشت بلند بلند یه خاطره خنده تعریف میکرد یه صندلی پلاستیکی هم جلوش بود
بعد نه بلند بلند تعریف میکرد
یواش یواش آدم زیاد دورمون جمع شد
*dali* *dali* *dali* *dali* *dali* *dali*
و حسابی شلوغ شد
منم بقل داییم نشسته بودم
اونم دستاشو روی تکیه ی صندلی پلاستیکی خالیه جلوش گذاشته بود
منم خندم گرفته بود داشتم گوش میدادم
شلوغم شده بود
*goz_khand* *goz_khand*
داشت خاطره ی کفتر دزدی تعریف میکرد
رسید به اینجاش با لحجه اصفانی تعریف میکرد
گفت اره ، به ممَده گفتم ممَد قلاب بیگی تا من بِپِرم بالا کفتره را از لبی دیوار بقاپم
بعد یهو خیلی دیگه حس گرفت میخواست بگه ممَد چیطو قلاب گرفته
:khak: :khak:
بلند شد که صندلی پلاستیکی رو به روشو بلند کنه زاااااااارت یه گوز هیروشیمایی زد
:khak: :khak:
بلنننننننند ، خیلی صداش بلند بود
*ey_khoda* *ey_khoda*
یهو دیدم بابام الکی گوشیشو گذاشت دره گوشش گفت اره پولا واریز کردم و اینا
ننمم چادرو کشید رو صورتش شروع کرد تو جمعیت نقش گدا رو بازی کردن ؛ که یعنی با ما نیست
خاله هامم پریدن تو بوته ها
داییمم همیطوری که بلند شد و زارتی گوزید برگشت منو نگاه کرد
که یعنی من گوزیدم
*narahat* *bi_chare* *narahat* *narahat*
منم داشتم میخندیدم همیجوری که میخندیدم شروع کردم ادای دیوونه ها و افلیجا رو در اوردن
دست و پامو چکو چوله کردم
صورتمم مث مخرج مرغ حامله کردم شروع کردم گفتنه اَاَ اَاَ اِاِ تتت رررررر
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
عاقا لطفا وقتی خاطره تعریف میکنید نگوزید ؛ مرسی اه
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
انشا الله وقت کنم بازم میزارم خاطراتمو
نمایش خاطرات قرار داده شده تا به امروز ◄
تقریبا چهارده پونزده سالم بود با عمو و عمو زاده ها دسته جمعی رفتیم مشهد
تو یه پارک چادر زدیم
سه تا پسر عمو بودیم
بدو بدو رفتیم ته پارک سمت تاب و سور سوره
سه تایی سوار تاب شدیم
به این شکل سوار شده بودیم اصن یه وضعی
من و نفر دیگه که روی تکیه وایساده بودیم حول میدادیم
اون نفری که وسط نشسته بود من میرفتم بالا ؛ سرش میومد میرفت تو اگزوز من
:khak: :khak:
بعد من و مجید که رو تکیه گاه حول میداد وسط تاب صحنه عاشقونه برامون پیش میومد
*gij_o_vij* *gij_o_vij*
ولی خب من تن به این ماچ های خاک بر سری نمیدادم
خلاصه داشتیم از تاب بازی لذت میبردیم
و تو دنیای خودمون بودیم
یهو
دوتا دختر با یه بچه اومدن
دوتا دخترا یکیشون بیست و یک ؛ یکیشون هفده هژده بود
اومدن ما رو زوری پیاده کردن گفتن خیلی بازی کردید
مام نشستیم رو صندلی
هی این مجید و حسن شروع کردند سنگ پرت کردن به سمت این دخترا
من همیطوری داشتم نگاشون میکردم
*jigh* *jigh*
یهو دیدم یهو دختر بزرگه از همه سوراخاش آتیش زد بیرون یه نعره کشید و دوید دنباله ما
ما دیدیم خیلی خطرناکه اینه
هر کدوم از یه جهت فرار کردیم
من مستقیم از تو پارک دویدم
مجید پرید تو چمنا
حسنم پرید تو خیابون
*amo_barghi* *amo_barghi* *amo_barghi*
من داشتم مستقیم میدویدم هم زمان داشتم نگاه میکردم ببینم چه خبره
دیدم یا ابلقضل این دختره مثه یوزپلنگ افتاده دنباله مجید
این مجیدم مث سگای پا کوتاه داره فرار میکنه
همیجوری داشت فرار میکرد
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
دقیقا مث شکار یوزپلنگ و آهو دیدید اونطوری
دختره یه لنگ پا داد به مجید
دیدم مجید هفت هشتا پشتک زد کلی شلنگ تخته ازش بلند شد تو هوا
منحدم شد رو زمین
*dava_kotak*
منم گفتم یا مرگ یا نسکافه
منم همیجوری گفتم خیلی نامردیه کمک نکنم
خم شدم دو تا مشت سنگ ریزه برداشتم
پاشیدم سمت دختره که مجیدو ول کنه
*fosh* *fosh*
همشم خورد به مجید
:khak: :khak:
یهو دیدم دختره قفل کرد رو من یه چشم غره بهم رفت
بعد مثه خرس مادر مرده یه نعره کشید
افتاد دنبال من
منم خپلی بودم دیدم ایطوری فایده نداره دمپایامو اجکت کردم و بدو بدو رفتم تو توالت مردونه
نه تو محیط توالتا
تو خوده توالت ؛ درم از پشت قفل کردم
*ey_khoda* *ey_khoda*
بعد اینا دمپایای منو گروگان گرفتن
میگفتن یا بگید گو#ز خوردیم یا دمپایاتو پاره میکنیم
مام شروع کردیم فحش خاک بر سری دادن بهشون
دمپایا رو ول کردند و رفتن
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
ما دمپایا رو برداشتیم باز گشتیم به سمت چادرا
تو نگو اینا اومدن جای چادرا رو یاد گرفت
گذشت همه چی آروم شد
*dingele dingo*
داشتیم والیبال بازی میکردیم یهو دیدم دختره آروم از پشت درخت اومد بیرون
تا اومدم بگم حسن فرار کن
دیدم حسن که از ما کوچیک تر بود یه فن کشتی کج بش زد
از گردن بلندش کرد با لگن کوبیدش زمین
این حسن تا خورد زمین صدا گلدون داد
*O_0* *O_0*
منم دیدم خیلی اوضاع خرابه فرار کردم رفتم
بعد این حسن عر عر کنان اومد سمت چادرا شروع کرد گریه
دختره هم اومد شروع کرد جیغو داد کردن
منم همیطوری که داشتم از محل دور میشدم دیدم اووووووووووووووووف
سوختم یهو دیدم باکسنم آتیش گرفت
*gerye* *gerye*
بلند شدم رو هوا دو متر جلو تر خوردم زمین
همچین لگدی بابام بم زد سه تا مهره از لگنم خورد شد
*gerye* *gerye*
بش میگفتم چرا منو میزنی
میگفت هر چی آتیشه زیر سره تو بلند میشه
*narahat* *narahat*
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
یکی از افتخاراتم اینه از یه مرد کتک خوردم
*vakh_vakh* *vakh_vakh*
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*
سعی میکنم همه خاطراتم رو بنویسم رو سایت
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
لیست خاطره های قرار داده شده تا به الان ◄